باید از او بسیار گفت و بارها و بارها نوشت، چرا که در روزگار حیاتش همه به خود مشغول بودند و قدرش را نمی دانستند. اگرچه او از بازترین پنجره با مردم زمانش سخن میگفت، اما حرفی از جنس زمان نمیشنید و زبانش را نمیشناختند. از اینرو پیام او در مسیر کجفهمی افتاد و اغلب تحریف شد. بعدها بود که دانستیم از نامهربانیها، شیشۀ نازک تنهاییاش ترک برمیداشت و دلگیر از انسانهای دور و برش که کمترین وزش همدردی میان خود و آنها احساس نمیکرد؛ بیشتر و بیشتر در تنهاییاش فرو میرفت و چه تنهایی بی در و پیکری. سهراب پر از نور و دار و درخت بود. پر از راه، پل، رود، موج، اما درون تنهایی داشت. میگفت که در تنهایی بزرگش سایه نارونی تا ابدیت جاری است. او که در لختترین موسم بی چهچهه سال تشنه زمزمه بود برمیخاست، رنگ برمیداشت تا بر تنهایی خود نقشه مرغی بکشد.
اینک اما زمان دیگری است و زمانه دیگر گونهای. این روزها همه جا صحبت از این است که به رغم جنگها، فقر، بیکاری و آلودگی محیط زیست و صدها علامت دیگر، که جهل آدمی در روزگار ما را گواهی میدهد، از دیگر سو، نور حقیقت فروزانتر از همیشه از پسِ ابرهای تیرۀ نادانی بر دل آدمیان بیشماری میتابد و نوید میدهد که شعور و آگاهی جمعی به گُل نشسته و آن رازی که عرفا از آن سخن میگفتند، سر رفته است. این عارف بزرگ از وسعت تشکیل برگها میگفت. از یک ارتباط گمشدۀ پاک. سپهری برای رسالتش نه تنها از واژه ها مدد میگرفت، بلکه از رنگها در نقاشیاش نیز بهره میجست و به یک جابهجایی در سطح شعور و آگاهی آدمی دل بسته بود.